من و هسملی

چیزی شبیه معجزه با عشق ممکن می شود ( من و هسملی عاشق همیم)

من و هسملی

چیزی شبیه معجزه با عشق ممکن می شود ( من و هسملی عاشق همیم)

من و هسملی

وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُ‌وا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِ‌هِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ‌ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ ﴿٥١﴾ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ‌ لِّلْعَالَمِینَ ﴿٥٢﴾

در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

اینجا بانوی خوبی ها داستان های شیرین زندگیشو همراه با هسملی جووون مینویسه
امیدوارم بتونیم خوشبختی رو برای هم به ارمغان بیاریم




تاریخ عقد : پنج شنبه ۹۴/۰۳/۲۱

آخرین مطالب

تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد 2

دوشنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۱۴ ق.ظ

این روزها معجزه بود

 معجزه ای که با توکل شدیدم به خدا صورت گرفت

و باز تنها کسی که میتوانست معجزه کند حضرت محمد (صلی علی علیه و آله ) بود

و تنها پرستار روز و شبم مادر، تنها مادر

اتفاقات این روزها نه درد بود و نه غم ، تنها تجربه و تلنگر و من در این روزها جز زیبایی و محبت هیچ ندیدم

محبت خدا ، محبت 14 معصوم و محبت مادر

من زندگیم را مدیون این آسمانیها هستم

اتفاقات اخیر من رو دو دل کرده بود اینکه عمل کنم یا نه ؟؟؟

بین دو راهی مانده بودم و انتخاب عمل سخت ترین ریسک بود

اما آخرش چی ؟؟؟ این توده آیا کوچک می شود ؟؟ آیا خودبخود از بین می رود ؟؟؟ اصلا از کجا معلوم خوش خیم باشد ؟؟؟ پارسال همین موقع ها بود که متوجه این توده شدم و بعد از سونوگرافی و جوابش آرامش گرفتم اینکه این توده هیچ نیست و اغلب دخترای جوان درگیر چنین توده هایی هستند ، نظر جراح این بود که هر سه ماه سونو انجام بشه و فعلا نیازی به عمل نیست با توجه به خوش خیم بودن و کوچکی توده

اواخر سال 93 طبق آخرین سونو اندازه توده 4 میل بزرگ شده بود البته هنوز توده خوش خیم . من سونوگرافم رو عوض کرده بودم و رفته بودم جای پیشرفته تر و تخصصی تر

با توجه به اینکه توده بزرگ شده بود و احتمال اشتباه از طرف سونو وجود داشت و همچنین نبود آزمایشگاه مجرب برای انجام بیوپسی ترجیح دادم توده از بدنم خارج بشه

اما پدر مخالف این ماجرا . وقتی روز یکشنبه 30/01/94 به مطب دکترم رفتم و درخواست عمل کردم ، دلیلش را خواست و گفت نیازی به اجازه پدر نیست چون سنم قانونی است هزینه جراحی 500 تومن بود . جراحم بسیار زن خوب و خوش اخلاقی بود و همین روحیه ام را دو چندان میکرد اما همش با خودم میگفتم استرس این روزها رو چطور تحمل کنم .استرسی نداشتم اما ترس از امدنش داشتم

فردا از مادرم پول گرفتم و رفتم پیش جراح بهم گفت : چرا همش تنها میای ، چرا مادرت نیووردی بشناسمش باهاش آشنا شم

منم گفتم : دوست دارم همیشه کارامو تنهایی انجام بدم

50 تومن تخفیف گرفتم و رفتم دکتر بیهوشی ، اونجا 33 تومن هزینه ویزیت و 38 تومن نوار قلب و 100 تومن هزینه بیهوشی دادم

دکتر بیهوشی گفت : اگه کار برات پیدا کنم میخوای ؟؟؟

گفتم : آره ، شمارمو برداشت اما تا هنوز که زنگ نزده البته کار هم فعلا نمیخوام

فرداش با مادرم رفتم پیش جراحم و جواب دکتر بیهوشی براش بردم و هم با مادرم آشنا شد

شبم بخاطر دوری از فضای خونه و استرسی که شاید بیاد با آبجیم رفتم خونشون برازجون

اونجا همش درگیر محمد مهدی و آرمیتا بودم و همش مهمونی و شب نشینی

شنبه برگشتم خونه و عصر با مامان سوشی رفتیم واسه خودش یه تیپ کامل گرفت

سرم از درد داشت میترکید اما چون خواهرم خیلی وقت ازم خواسته بود باهاش بیام خرید چیزی نگفتم

فردا صبحش رفتم بیمارستان امیرالمومنین واسه تشکیل پرونده ( بیمارستان امیرالمومنین مخصوص کارمندای ارتش نیرو هواییه و تنها بیمارستانیه توی بوشهر که اسم امام روشه و این موضوع منو دلگرم میکرد توسل کردم به امیرالمومنین مشکل گشای عالم)

پرونده تشکیل دادم و ازم خون گرفتن و گفتن فردا ساعت 6 بیمارستان باش

دوشنبه 07/02/94 : عدد هفت مقدس بود و من عاشق عدد 7

مابقی ماجرا در پست بعد

  • بانوی خوبی ها

نظرات (۲)

هر چ بر ما می رود لطف و عنایت اوست...
قطعا لحظه لحظه ش خدا همرات بوده.
پاسخ:
100%
چه خوبه که برداشتت تجربه بوده نه غم و درد.

من برعکس تو دوست ندارم هیچ جا تنها برم. چه دل و جراتی که خودت انتخاب کردی عمل شی
پاسخ:
همین برداشت خیلی روی زندگیم اثر داشت

عقل میگفت عمل بهترین راهه
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی