من و هسملی

چیزی شبیه معجزه با عشق ممکن می شود ( من و هسملی عاشق همیم)

من و هسملی

چیزی شبیه معجزه با عشق ممکن می شود ( من و هسملی عاشق همیم)

من و هسملی

وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُ‌وا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِ‌هِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ‌ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ ﴿٥١﴾ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ‌ لِّلْعَالَمِینَ ﴿٥٢﴾

در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

اینجا بانوی خوبی ها داستان های شیرین زندگیشو همراه با هسملی جووون مینویسه
امیدوارم بتونیم خوشبختی رو برای هم به ارمغان بیاریم




تاریخ عقد : پنج شنبه ۹۴/۰۳/۲۱

آخرین مطالب

متاهل شدیم 4

دوشنبه, ۸ تیر ۱۳۹۴، ۰۲:۴۸ ب.ظ

ان مع العسر یسرا 


دو روز بعد از دیدارمون ،که کاملا ازش بی خبر بودم یهو پیام داد نظرت درباره برادرم چیه ؟؟؟ گفتم نظر داداشتون چیه ؟؟ گفت اون تو رو پسندیده و میخواد اگه ممکنه یه سوالایی ازتون بپرسه

گفتم : من فعلا نظری ندارم و باید زمان بگذره و بهتر بشناسمش اما اگر داداشتون سوالی داره میتونه از طریق خودتون بپرسه من جواب میدم

یهو دیدم همینجور داره برای من پیام میاد و پشت سر هم سوالای داداششه

بش گفتم : خو حداقل بارم بندیش میکردی ، اینهمه سوال من چجوری جواب بدم

یه جورایی سوالاشو جواب دادم اما گفتم همو ببینیم و حضوری سوالاتو کنی بهتره

اونم نظرش همین بود ، اما خوب الان رفته بود سرکار تا بیست روز آینده

تو این مدت که من تصمیمم قطعی شد برای جراحی ، وقتی رفته بودم خونه خواهرم که یه مدت به فکر و ذهنم استراحت بدم و فکر هیچ چیز نباشم

دخترخالم بهم پیام داد و یه نفر رو معرفی کرد تاریخ 94/02/04روز جمعه

من که نمیخواستم کسی از جراحیم خبردار شه . گفتم من فعلا مسافرتم تا هفته آینده ، قراره خواستگاری رو بزار واسه هفته بعدش ، اونم قبول کرد

پسری که دخترخالم معرفی کرد اسمش مهدی بود و شرایطش خوب بود ، برای همین من گفتم شاید برادر دوستم نشه چرا بخوام الکی اینو رد کنم تا پیش برم ببینم چی میشه

دوشنبه 94/02/07 بستری شدم برای جراحی عمل بسیار موفقیت آمیز بود و من هیچ دردی نداشتم و دکتر جراحم اینقد هوای منو داشت که همه فکر میکردن مامانمه تا دکتر و میگفتن کاش دکتر ما اینجوری بود واقعا دستش درد نکنه

اما وقتی میخواستم مرخص بشم دکتر توده رو از توی بطری در آورد و من از وقتی توده رو دیدم حالم بد بود تا روز جواب آزمایش که تا مرز سکته پیش رفتم امیدوارم خدا نصیب هیچکس نکنه

من تو اون مدت اگرم بخواستم نمیتونستم به هیچ چیز فکر کنم

سه شنبه صبح مرخص شدم ، یه باید ها و نباید هایی باید رعایت میکردم که اوایل خیلی سختم بود اما عادت کردم

تا اینکه سه شنبه اینده مورخ 94/02/15رفتم بخیمو کشیدم

و فرداش قرار بود خواستگار بیاد ، من دلم نمیخواست با اون روحیه و حال خواستگار بیاد خونمون اما باید طوری میشد که جواب این و قطعی بدم که چند روز آینده که برادر دوستم قرار بود بیاد بدونم چند به چندم

هر چند تا نیومدن جواب آزمایش نه میتونستم به چیزی فکر کنم نه تصمیمی درباره آینده بگیرم

ادامه دارد ....

  • بانوی خوبی ها

نظرات (۵)

  • مسابقه بزرگ خوانندگی و تبادل لینک رایگان
  • سلام

    شما می توانید با ما تبادل لینک کنید و لینک  وب خودتونو به راحتی تو سایت ما قرار بدین

    البته قبلش باید سایت:

    ) Ontlent مسابقه بزرگ خوانندگی(

    ontalent.mihanblog.comبه آدرس: 

    را لینک کنید

    این شکلی مطمئنا بازدید وبت بالا میره

    راستی خود تو هم میتونی جز شرکت کنندگان مسابقه بزرگ خوانندگی باشی پس اگه استعداد دای این شانس بزرگ رو از دست نده و بیا...

    منتظرتیم...

    توجه*: شرکت در مسابقه کاملا رایگان است ولی جایزه دارد.

    *امیدوارم واسه دادن جواب سلامم که شده به سایت ما بیای* 

     


    سلام وبلاگ شما را دیدم مطالب جالبی در آن درج کرده اید و بسیار زیباست

    ما از باشگاه خبرنگاران هستیم در صورت تمایل آماده تبادل لینک با شما هستیم.

    آدرس: yjc-ir.blog.ir

    نام: باشگاه خبرنگاران

  • رضا فاطمی
  • ادامش رو خوندیم..
    بازم طوری تموم کردین کنجکاو ادامش باشیم...
    ادامه دارد...به زودی منتظریم...
    پاسخ:
    صبور باشید مینویسم
  • ܓ✿اناربانو ܓ✿
  • وای خداااااااااا :))
    زود باش بنویس دلم قلقل میخوره :D
    پاسخ:
    چشم . یکم صبوری کن
    چه شرایط سختی 
    پاسخ:
    خدا نصیب کسی نکنه
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی