من و هسملی

چیزی شبیه معجزه با عشق ممکن می شود ( من و هسملی عاشق همیم)

من و هسملی

چیزی شبیه معجزه با عشق ممکن می شود ( من و هسملی عاشق همیم)

من و هسملی

وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُ‌وا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِ‌هِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ‌ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ ﴿٥١﴾ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ‌ لِّلْعَالَمِینَ ﴿٥٢﴾

در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

اینجا بانوی خوبی ها داستان های شیرین زندگیشو همراه با هسملی جووون مینویسه
امیدوارم بتونیم خوشبختی رو برای هم به ارمغان بیاریم




تاریخ عقد : پنج شنبه ۹۴/۰۳/۲۱

آخرین مطالب

آقامون رفتش سرکار

پنجشنبه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۴، ۱۱:۴۵ ق.ظ
تاریخ : چهارشنبه بیست و چهارم تیر ۱۳۹۴ | 17:33 |

 

یک عمر مذاکراتمان بر باد است😥 با خنده ی😊 تو بمب اتم میسازم .

 

اگر توافق بشود 

تو تحریم آغوشت 🙏را بردارى 

من تحریم لب هایم را 

بوسه هایمان ارزان شود 😨

بودنمان را جشن بگیریم 😋

هسته اى که هیچ 😒

تو باشى 

من دنیا را با عشقت 😍

گلباران خواهم کرد 

کاش توافق کنیم

همه بروند

من بمانم و تو 1+1

 

امروز از شهر آقای سه حلقه ای میام

آقامون مرخصیش کم ، شهرشم دور ، ماه رمضونم که باشه دیگه محشره

این مدت که اومده بود بخاطر ماه رمضون بعد از اذون ظهر میومد خونمون و فرداش قبل اذون میرفت

آخرین روز مرخصیشم من رفتم ، دیروز بعد اذون ظهر و امروز قبل از اذون برگشتم

بالاخره برای رسیدن به ثواب باید از دلبستگی ها گذشت ، ماهم گذشتیم

یه ماه بعد از عقدت ماه رمضون باشه خیلی سخته مخصوصا که شوهرت هم دورت باشه و مرخصی بش ندن

دیروز وقتی رفتم خونشون کنار هم نشستیم تا اذون و مادرشوهرم برام قلیه میگو درست کرده بود

دوتا عروس دیگه هم دعوت کرد ، اونا هم منتظر بودن من بیام ببیننم ، آخه من تا شوهرم نباشه نمیرم خونشون

شبم تا صبح من و آقامون کنار هم بودیم بعد از سحری هم فقط سه ساعت خوابیدیم باز تا ساعت 12 کنار هم بودیم خودشم ساعت 16 رفت سرکار

چقدر باید این لحظه ها رو قدر دونست ، لحظاتی که خدا بهت لبخند میزنه و باید شکرانه این محبت رو به جا بیاری

یکی از مزیت های دوری اینه که وقتی بهم رسیدیم از همه لحظات نهایت استفاده میکنیم و قدر لحظه به لحظشو میدونیم

اما سختیش لحظه خدافظیه میخوایم زیاد دلبسته هم نشیم که بتونیم دوری تحمل کنیم اما واقعا چیز محالیه

 آقامون میگه مرخصی میگیرم میام واسه دیدنت ، منم گفتم حالا که خونه داریم خودم میام پیشت البته خونمون وسایل توش نیست و باید بسازیم فک کنم فقط یه کولر داشته باشه تا کم کم براش چیز میز بخریم

لحظه خدافظی هم مادر شوهرم برام یه تونیک هدیه داد و زولبیا و بامیه بم داد و لواشک دست ساز خواهر شوهری .

راستی من دوتا خواب خوب دیدم

*دو شب پیش خواب دیدم یه خانمی که شب 21 رمضان توی خیمه گاه ابوالفضل مسول پذیرایی بود

بهم یه پارچه مشکی داد روش نوحه نوشته بود گفت صدات قشنگه بخون منم خوندم و تو خواب واقعا صدام قشنگ بود

بعد دوتا پارچه سبز بزرگ برام آورد که روی یکیش نوشته بود یا ابوالفضل العباس ، یا حسین و...

گفت اینا متبرکه از کربلا آوردم منم تا تونستم بوسیدمش

**دیشبم خواب دیدم برای آقای سه حلقه ای دارم انگور سبز رو دونه دونه میکنم و بش میدم خواب خیلی خوبیه ( من به خدمت پادشاه سه حلقه ای در میام)


جدید :

بالاخره جریان بیماریم رو همسرم کامل فهمید

البته از قبل خودم براش یه چیزایی گفته بودم ، اون دید سختمه اصرار نکرد و گفت نمیخوام بش فکر کنم هر وقت دوست داشتی بگو

تا اونروز که دفترچه بیممو برد برای اینکه منو تحت کفالت خودش در بیاره ، من میشناسمش چقد کنجکاوه

یکی یکی صفحات دفترچه رو ورق زده بود و با چیزای عجیب روبرو شده بود و یه چیزایی دستگیرش

کلا زیادی هم اهل تحقیق و تفحصه . ولی به روی خودش نیوورد

تا اینکه نمیدونم چی شد که همه چیز و گفتم

و اونم برای سلامتی الانم خدا رو شکر کرد

خدایا ممنون

  • بانوی خوبی ها

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی