من و هسملی

چیزی شبیه معجزه با عشق ممکن می شود ( من و هسملی عاشق همیم)

من و هسملی

چیزی شبیه معجزه با عشق ممکن می شود ( من و هسملی عاشق همیم)

من و هسملی

وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُ‌وا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِ‌هِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ‌ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ ﴿٥١﴾ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ‌ لِّلْعَالَمِینَ ﴿٥٢﴾

در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

اینجا بانوی خوبی ها داستان های شیرین زندگیشو همراه با هسملی جووون مینویسه
امیدوارم بتونیم خوشبختی رو برای هم به ارمغان بیاریم




تاریخ عقد : پنج شنبه ۹۴/۰۳/۲۱

آخرین مطالب

متاهل شدیم 7

پنجشنبه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۴، ۱۱:۴۲ ق.ظ

تاریخ : جمعه بیست و دوم خرداد ۱۳۹۴ | 22:56 |


ان مع العسر یسرا

فرداشب برای آشنایی بیشتر من با خانواده سه حلقه ای من و مامان و بابام رفتیم خونشون

تاریخ 94/03/18 روز دوشنبه خانواده و اقوام آقای سه حلقه ای ساعت 21:30  اومدن خونمون برای بله برون ، همه چیز خوب پیش رفت و قرار گذاشتیم فردا برای خرید

خریدارو من گفتم برازجون انجام بدیم چون هم بازارش سرپوشیده بود و هم اجناس متنوع ترو ارزون تر توش بود

چیزای زیادی خریدم یه لیست بلند بالا ، چیزایی که از قبل لیست کرده بودم همشو توی یه صبح تا عصر خریدم برای آقا دوماد هم حلقه و ساعت و کت و شلوار خریدم همین که حدود یک و نیم میلیون شد البته بعدش حلقه نقره و استیل هم خریدم که صفت سه حلقه ای بهش دادم ( عکسها همه در یک پست جداگانه گذاشته می شود)

چون شهر آقا دوماد از بوشهر فاصله داشت و همچنین بخاطر نبودش تو این روزا من مجبور بودم همه کارای عقد رو خودم انجام بدم و دقیقا تا 3 نیمه شب روز چهارشنبه یا بعبارتی پنج شنبه گرفتار پادویی بودم

حتی صبح عقدم قبل از اینکه برم آرایشگاه اپیلاسیون کردم و رفتم حموم بعدم رفتم سفارش شیرینی گرفتم و بعد رفتم آرایشگاه ، ساعت ده آرایشگاه بودم تا ساعت 17

که آقا دوماد اومد دنبالم و رفتیم محضر اصلا نمیدونم چجور عقد شدم و چجور جواب بله گفتم

فقط اول و آخر خدا واسطه این وصلت بود و همه کارا رو خودش راست و ریست کرد

بعدم رفتیم آتلیه عکس گرفتیم و اومدیم خونه که جشن برگزار شده بود فقط ما رو کم داشت که با ورود من و آقامون باند پوکید و ترانه قطع شد ، آقامونم از سروصدا خوشش نمیاد خوشبحالش شد همش میگفت کاش سروصدا نباشه آخر به آرزوش رسید

مراسم ساعت 12 تموم شد

و من در تاریخ 94/03/21 روز پنج شنبه ساعت 17 به عقد آقای سه حلقه ای در اومدم

S:S

 

از همین جا برای همه جوونا آرزو میکنم که این ماجرای شیرین رو تجربه کنن

و آرزوی خوشبختی برای خودم و آقای سه حلقه ای دارم تا آخر عمر بپای هم خوشبخت باشیم ان شاءالله

 

پایان ماجرای عقد

  • بانوی خوبی ها

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی