من و هسملی

چیزی شبیه معجزه با عشق ممکن می شود ( من و هسملی عاشق همیم)

من و هسملی

چیزی شبیه معجزه با عشق ممکن می شود ( من و هسملی عاشق همیم)

من و هسملی

وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُ‌وا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِ‌هِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ‌ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ ﴿٥١﴾ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ‌ لِّلْعَالَمِینَ ﴿٥٢﴾

در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

اینجا بانوی خوبی ها داستان های شیرین زندگیشو همراه با هسملی جووون مینویسه
امیدوارم بتونیم خوشبختی رو برای هم به ارمغان بیاریم




تاریخ عقد : پنج شنبه ۹۴/۰۳/۲۱

آخرین مطالب

وقتی نیست

جمعه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۴، ۰۷:۱۶ ب.ظ
تاریخ : پنجشنبه بیست و نهم مرداد ۱۳۹۴ | 14:40 |

یه چند روزیه رفته سرکار و من دوباره شدم گرفتار

گرفتار خرید و کارای عقب مونده اداری و باغ پدر

یه روز نیست که تو خونه بشینم ، همش توی مسیر استان در رفت و آمدم

خیلی خسته شدم

چند روزی که پیشش بودم راحت فقط بخور و بخواب بود ، اگرم کاری بود یه غذا درست کردن و لباس و ظرف شستن که همش دوساعتم نبود، اونم با چنان انرژی مثبتی بود که نگو. البته همش هم زیر کولر گرما نمیخوردم

شبا هم میرفتیم بیرون خرید و صفا

اما تو این یه هفته از اول هفته از بس اینور و اونور دوئیدم واسه این کار و اون کار نا ندارم، دیگه سیاه سوخته شدم

قبلا خاییز رفتن برام بهترین گردش و خاطره بود

اما الان هرجا برم حتی بهشت هم بدون همسرم صفا نداره

هیچ چیز بدون اون برام خاطره انگیز و بیادموندنی نیست

اما لحظه های سکوت هم کنار اون خاطر انگیزه، دوست داشتنیه

چند وقت پیش خواهرم رفت یاسوج ، از منم خواست باهاش برم ، شوهرم گفت میتونی بری

اما من چون هم پول زیادی دستمون نبود و هم نبود همسرم قبول نکردم برم

هرچند گفت مگه چقد خرج داری بهت میدم

اما من دوست ندارم هیچ جا بدون اون برم

اون باید باشه ، هر چند خودشم دوست داشت بیاد

گفتم فعلا عقدیم یکم صرفه جویی کنیم ، سفرامون بره واسه بعد عروسی

دارم لحظه شماری میکنم واسه رفتن به دیارمون به کلبه عشقمون

تا یکم اوضاع بیفته رو روال میرم بزودی ان شاءالله

یه هدیه هم واسه روز دختر واسم خریده ، عکسشو برام فرستاده ، اما دیدن کی بود مانند لمس کردن

وسایل آشپزخونه هم کامل کردم و همش خریدم

فعلا میخوایم یه یخچال کوچولو واسه اینکه کارمون راه بیفته بخریم تا حداقل مواد غذاییمون فاسد نشه

تا ان شاءالله به وقتش وسایل خونه رو بخریم

اونروز رفتیم قیمت گرفتیم یخچال و تی وی و ماشین لباسشویی با فرگاز تقریبا روی هم رفته ده میلیون میشد

ان شاءالله خدا کمکمون کنه ، بتونیم سریع تر بریم سر خونه زندگیمون ( البته از همه مهم تر وایفای هست)

راستی اونشب رفتیم دریا شنا ، باهمدیگه خیلی خوش گذشت اولین شنای دونفره توی دریای نیلگون خلیج فارس . چهارشنبه مورخ 94/05/22

 

برای خوشبختی همه جوونا دعا کنید دوستان ، برای ازدواج همه دخترا و پسرای دم بخت

انسان تا ازدواج نکنه تکمیل نمیشه

این حرف و وقتی درک میکنید که متاهل باشید

  • بانوی خوبی ها

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی