من و هسملی

چیزی شبیه معجزه با عشق ممکن می شود ( من و هسملی عاشق همیم)

من و هسملی

چیزی شبیه معجزه با عشق ممکن می شود ( من و هسملی عاشق همیم)

من و هسملی

وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُ‌وا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِ‌هِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ‌ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ ﴿٥١﴾ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ‌ لِّلْعَالَمِینَ ﴿٥٢﴾

در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

اینجا بانوی خوبی ها داستان های شیرین زندگیشو همراه با هسملی جووون مینویسه
امیدوارم بتونیم خوشبختی رو برای هم به ارمغان بیاریم




تاریخ عقد : پنج شنبه ۹۴/۰۳/۲۱

آخرین مطالب

سفر قندی ۲(۴)

جمعه, ۳ مهر ۱۳۹۴، ۰۶:۰۵ ب.ظ

با موی پریشان شده آنقدر که نازی
در حفظ مسلمانی من مساله سازی !

با دیدن تو قبله نمایم به خطا رفت
دیگر نگرانم که بت از کعبه بسازی

قدیسه من لمس تنت پنجره فولاد
بیمارم و ناچار به این دست درازی

هر طور نگاهت بکنم قابل عرضی
حالا منم و وحشتِ تقسیمِ اراضی

یک شهر به دنبال تو افتاده به والله
بیچاره شدم در صف صدها متقاضی

آغوش تو خشخاش و لبت الکل خالص
آماده شدم کار دلم را تو بسازی

من کودک سرتق که شدم سر به هوای
عشق تو که سر می شکند آخر بازی


مجبور شدیم یه مقدار از سیم کولر قبلی رو برداریم و وصل کنیم به این یکی و دوشاخه هم از همون برداریم ، این کار هم چند دقیقه ای طول کشید و بعد که کولر استارت خورد و صلوات فرستادیم
هسملی سریع رفت حموم و لباس پوشید سمت کار . منم شام همون مقدار ناهاری که مونده بود خوردم و با هسملی تلفنی یکساعتی صحبت کردم اما اینقد خسته بودم که حین حرف زدن خوابم برد و وقتی بیدار شدم هوا تقریبا روشن بود. خوشحال نفس عمیقی کشیدم و صبحانه آماده کردم و منتظر هسملی جووون شدم .هسملی هم قرار بود خودش بندازه روز کار اما موافقت نکرده بودن و تا دو شب من تنها بودم و بالاخره موافقت شد.

هدیه روز دختر هم که برام خریده بود تصمیم داشت کادو پیچش کنه اما من کمد و که باز کردم دیدمش که یه لیوان حرارتی بود که سفارشی اسمم روش هک شده بود + این جمله : " خداوند لبخند زد ، دختر آفریده شد ، لبخند خدا روزت مبارک" که خیلی خوشحال و ذوق ذوقی شدم دیگه هر روز و هرشب توی همین لیوان چای و کافی میخورم و قبل از خوردن نگاه میکنم تا لیوان روشن شه بعد نوشیدنی و میخورم

راستش اونجا که بودم خرج زیادی نداشتیم ، در کل پول زیادی هم نداشتیم ، منم خیلی قناعت میکردم ، یه مقدار خوراکی اصلی که از قبل مونده بود و یه مقدار هم که نیاز بود از سوپری میخریدیم و یه چیزای ضروری هم با خودم از خونه خودم و هسملی برده بودم مثل پیاز و سیب زمینی و میوه و اینجور چیزا . تا حقوق هم نگرفته بود زیاد بیرون نرفتیم که بخوایم خرج کنیم ، خودشم که صبحونه و شام و ناهار از شرکت میوورد من شامشو مثل قبل میزاشتم واسه ناهار فردام و فقط شام درست میکردم ، یخ هم به سوپری محل سفارش میکردیم آب معدنی بزاره فریز تا یخ بزنه یه آب معدنی یخ زده واسه یه روزمون کافی بود و آب خنک داشتیم . شام هم یه شب ماکارونی + سمبوسه + پلو ماهی و چیزای دیگه درست کردم شبی هم که حقوق گرفت رفتیم پیتزا زدیم به بدن.

اما تنها دغدغه اون روزامون ده میلیون چکی بود که دست صاحبخونه داشتیم ، منتظر بودیم وام ازدواج دربیاد و حقوق هسملی بدن و قرار بود یه تومن هم هدیه گیرمون بیاد ما دعا میکردیم اون نفر قبل از موعد چک یه تومن هدیه رو بهمون بده . تنها توکلمون به خدا بود و من هر شب از خدا میخواستم آبرومون جلوی صاحبخونه نره و چکش به موقع پاس شه

  • بانوی خوبی ها

نظرات (۴)

مبارک باشه هدیه. 

خدا همیشه حواسش به بنده هاش هست. ایشالا که پاس شده چک...
پاسخ:
سلامت باشی 

بله پاس شد
  • saad yekta parast
  • سلام خدا را شکر که باز همه چیز خوب شد. خدا بزرگه .
    پاسخ:
    بعله صد درصد
  • saad yekta parast
  • شعر زیباییه دستت درد نکنه
    پاسخ:
    خواهش
  • ܓ✿اناربانو ܓ✿
  • همین قانع بودنتو دوست دارم...حالا اون هنگامی که دم به دیقه عکس خریداشو میزاشت کوووو :D 
    پاسخ:
    خیالت جمع خرید هم هست ،اما توی اینستا میزارم

    با تمام قانع بودن از خرید لباس نمیگذرم
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی