من و هسملی

چیزی شبیه معجزه با عشق ممکن می شود ( من و هسملی عاشق همیم)

من و هسملی

چیزی شبیه معجزه با عشق ممکن می شود ( من و هسملی عاشق همیم)

من و هسملی

وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُ‌وا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِ‌هِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ‌ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ ﴿٥١﴾ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ‌ لِّلْعَالَمِینَ ﴿٥٢﴾

در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

اینجا بانوی خوبی ها داستان های شیرین زندگیشو همراه با هسملی جووون مینویسه
امیدوارم بتونیم خوشبختی رو برای هم به ارمغان بیاریم




تاریخ عقد : پنج شنبه ۹۴/۰۳/۲۱

آخرین مطالب

۱ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

این خاطره رو هسملی خیلی وقت پیش نوشت اما من وقت نکردم بزارم تو سایت

حالا میزارم تا به یادگار بمونه 


همسر عزیزم،از من خواسته که یکی از خاطرات خوبی که باهاش سپری کردم رو براش روی کاغذ بیارم.البته من چندین بار بهش گفتم که توی خاطره نویسی وارد نیستم ولی همسرم اصرار کرد که برام خیلی مهمه و هر طوری که بلدی بنویس و من قبول کردم و خلاصه این خاطره رو به شرح ذیل مینویسم:

من خاطرات خوب زیادی با همسرم دارم و این خاطره مربوط به آخرین دیدارمون قبل از مرخصی هستش.

از اینجا شروع شد که من خیلی دلم واسه همسرم تنگ شده بود .

توی تماسهای تلفنی ‌ام با همسرم ،این احساسم رو براش میگفتم و اون هم همین احساس رو نسبت به من داشت. و وقتی که من بهش گفتم بین دو شیفت کاری میخوام یه سر بیام پیشت،همسرم از این تصمیمم بسیار خوشحال شد و قرار شد که من در مورخه ۹۴/۰۸/۰۷ آخر وقت ، مرخصی ساعتی بگیرم و مستقیماً از محل کارم به سوی دیار پدری همسر عزیزم عزیمت کنم و در صورت موافقت نشدن،اول برم دیار پدری خودم و فردا صبح زود بسوی دیار همسرم حرکت کنم.

صبحِ روزٍ قبل از تعویض شیفت کاری،من با مسؤلم صحبت کردم که متأسفانه بخاطر کمبود نیرو ، با مرخصی من موافقت نکرد و من سریعاً موضوع رو به همسرم اطلاع دادم.

همسرم نیز با کمال آرامش بهم گفت عیبی نداره عزیزم،حتماً خیریت داره و در ادامه صحبتهاش گفت که چند لحظه قبل خواهرم تماس گرفته بوده و ظاهراً خونه یکی از دوستای شوهرش که نزدیک محل کارم هستش نهار دعوت هستند. و همسرم بهم پیشنهاد داد که بهمراه خواهرش و شوهرخواهرش میاد دیار محل کارم و شب پیش من مهمون هستن و اونا فرداش موقع نهار میرن مهمونی و خودش نیز پیش من میمونه تا اونها بعد از مهمونی بیان دنبالش و به اتفاق همدیگه بر میگردن بسوی دیار پدری همسرم.

من با شنیدن این خبر خیلی خوشحال شدم و پس از موافقتم، همسرم بهم گفت که مقداری خوراکی واسه شام و پذیرایی و صبحانه تهیه کنم، منم بعد از پایان شیفت کاری سریعاً خودم رو به بازار رسوندم و چیزای موردنیاز که همسرم گفته بود را خرید کردم و با اشتیاق کامل منتظر اومدنش شدم. تقریباً ساعت ۹ شب بود که زنگ آیفون بصدا در اومد و از پشت آیفون دیدم که همسرم بود و با خوشحالی درب حیاط براشون بازکردم و همسرم از پشت آیفون گفت عزیزم تعدادی وسایل داریم، بیا کمک کن و سریعاً خودم رو رسوندم پایین و از بس خوشحال بودم، درست و حسابی با همسرم سلام و احوالپرسی نکردم و با کمک همسرم وسایلی که آورده بودم بالا را مرتب کردیم و همسرم چون میدونست من به خرما علاقه دارم،مقداری خرما و میگو با خودش آورده بود و من ازش تشکر کردم و نهارِ روزِ تعویض شیفتم پلو میگو درست کرد و در کنار همدیگه بعد از یه مدت دوری، نهار رو با دستپخت خودش و در کنارش خوردم و خیلی خوشحال بودم و ازش خواستم تا موعد مرخصی پیشم بمونه اما همسرم چندتا کار عقب مونده داشت که باید انجام میداد و نمیتونست پیش من بمونه. بعد از نهار، همسرم از رفتار من که درست و حسابی باهاش سلام احوالپرسی نکرده بودم کمی دلگیر شده بود من ازش عذرخواهی کردم.و اون هم مثل همیشه با خوشرویی و مهربونیِ تمام، عذرخواهی منو پذیرفت. و ضمناً این دیدار بهونه‌ای شد که من هدیه چهارمین ماهگرد عقدمون رو بهش کادو بدم و پس از تحویل هدیه به همسرم، اون ازم تشکر کرد و خیلی خوشحال شد. و من عصر همان روز که عازم محل کارم بودم، همسرم نیز منتظر اومدن خواهرش و شوهرخواهرش بود، من با روحیه‌ای شاد با همسرم خداحافظی کردم و راهی محل کارم شدم.

این روز خیلی بهم خوش گذشت و یکی از بهترین روزهای زندگی من با همسرم بود و هیچوقت فراموش نمیکنم.


                                      دوستت دارم همسر عزیزم

                 (S)

  • بانوی خوبی ها