من و هسملی

چیزی شبیه معجزه با عشق ممکن می شود ( من و هسملی عاشق همیم)

من و هسملی

چیزی شبیه معجزه با عشق ممکن می شود ( من و هسملی عاشق همیم)

من و هسملی

وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُ‌وا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِ‌هِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ‌ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ ﴿٥١﴾ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ‌ لِّلْعَالَمِینَ ﴿٥٢﴾

در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

اینجا بانوی خوبی ها داستان های شیرین زندگیشو همراه با هسملی جووون مینویسه
امیدوارم بتونیم خوشبختی رو برای هم به ارمغان بیاریم




تاریخ عقد : پنج شنبه ۹۴/۰۳/۲۱

آخرین مطالب

سفر قندی ۲(۲)

چهارشنبه, ۱ مهر ۱۳۹۴، ۱۲:۱۴ ب.ظ


هسملی این روزایی که از هم دوریم هر روز بهم میگه دلم برات تنگ شده

میگم چقد ؟؟؟

میگه : قابل وصف نیست

میگم خب اندازش و بگو؟

میگه : اندازه سوراخ سوزن

منم مسخره بازی در میارم

اونم ازم میپرسه : تو دلت تنگ نشده ؟؟

میگم : چرا

میگه: چقد ؟؟

میگم: اندازه بوزون هیگز

میگه: چی ؟؟؟ بوزون هیگز چیه ؟؟؟


بعله همینطور که در حال ناهار خوردن بودیم یهو کولر رفت رو فن
نگاه من و هسملی روی کولر بود و داشت چشمامون از حدقه میزد بیرون، همینجور نگاه سوال برانگیز از همدیگه که چی شده ؟؟؟ یعنی کولر ....
نعععععع ، وااای خدای من (غذا خوردن زهرمون شد من که نصفه نیمه ول کردم غذارو)
وقتی یه لحظه به سوختن کولر فکر میکردم سوزشی توی بدن خودم احساس میشد
یکمی خونه خنک شده بود اما کم کم داشتیم عرق میکردیم و گرما رو حس
هر چی با کولر ور رفتیم آب از آب تکون نخورد
توی ماشینمون هم پر از وسایلایی بود که خریده بودیم و قرار بود وقتی گرسنگیمون رفع شد و خنک شدیم بریم بیاریمشون بالا
حالا که کولر سوخته اگه بخوایم ببریم تعمیر باید وسایل و بیاریم بالا
اگه بخوایم کولر نو بخریم باید وسایل و بیاریم بالا
اگه بخوام من تنها برگردم بوشهر ، ساعت 15 ظهر گرما ، خودم تنها ، مگه داریم ؟؟ مگه میشه ؟؟؟ بازم باید وسایل و بیاریم بالا
خب ما باید تا ساعت 17 صبر میکردیم که حداقل مغازه ها باز شه
گفتم هیچ کاری نمیشه کرد جز اینکه بریم وسایل و بیاریم بالا بعد در مورد هر چیزی تصمیم بگیریم
هسملی شروع کرد نماز خوندن و من رفتم سمت ماشین دوتا وسیله از ماشین آوردم بیرون خیس عرق شدم(اونم با شکم پر)
همون دوتا وسیله رو 36 پله آوردم بالا صورتم شد عین لبو
داغ کرده بودم و عرق توی بدنم مثل مورچه راه میرفت
اما میخواستم هسملی متوجه نشه باز رفتم و چندتا وسیله دیگه آوردم
دیگه کم کم حالت جنون و سکته بهم دست داده بود که هسملی نذاشت وسایل و بیارم بالا
گفت : خودم مابقیشو میارم
حالا جالب اینجا بود که من وسایل سبک و میووردم و سنگینا واسه هسملی بود
هسملی هم پنج شش بار رفت و اومد و وسایل سنگین و آورد
منم تا استراحت میکردم باز میرفتم کمکش دلم نمیومد خودش تنها وسایل و بیاره
آخه استراحتم چه استراحتی ؟؟؟ تو خونه هم مینشستم خیس عرق میشدم
هسملی دو بار رفت حموم ، اون دیگه انگار آبشار همینجور عرق از سرو روش میبارید
من سریع یادم اومد نماز نخوندم داشتم نماز میخوندم که احساس کردم دارم غش میکنم
سریع نماز رو تموم کردم و باز رفتم کمک هسملی
به هر طریقی بود ، به هر سختی ، به هر ناراحتی
وسایل آوردیم بالا
از همه بدتر این بود که ما یخچال هم نداشتیم و آب خنک هم در دسترسمون نبود
حدودا ساعت شده بود 16:30 که من گفتم اگر الان این کولر و ببریم تعمیرگاه تا بخوان بهمون پس بدن خودش دو سه روز طول میکشه امروزم که پنج شنبه است و فردا همه جا تعطیل
منم یه دقه نمیتونم دیگه تحمل کنم ، بهتره بریم یه کولر بخریم
اما با کدوم پول ؟؟؟ دو هفته دیگه مهلت چکمون هست که باید ده میلیون بدیم
که از ده میلیون فقط دومیلیون داریم اینم بخوایم بدیم کولر چه شود ؟؟؟!!!!

ادامه دارد ....


  • بانوی خوبی ها

نظرات (۳)

  • saad yekta parast
  • سلام کولر درست شد . راستی بوزون هیگز  یعنی چه
    پاسخ:
    حالا میگم چی شد

    لینک کردم که ،کوچکترین ذره هستی
    سلام
    متن جالبی نوشتی.
    باید نویسنده میشدی.
    😆😂
    پاسخ:
    متن نیست

    خاطرات واقعیه زندگیمه
    چقدر سختی کشیدین کاش میشد برین تو پارکی جایی تا هوا خنک تر شه بعد یه فکری کنین. 
    پاسخ:
    تو پارک ؟؟؟ هوا داغون شرجی بود تو پارک بدتر بود

    بعد ما باید وسایل رو میووردیم توی خونه
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی