سفر قندی ۲(۳)

واقعا توی این ماجرا نمیدونستیم کی و مقصر بدونیم
کسی که ازش کولر خریدیم
صاحبخونه که چند روز پیش اومده بود کولرو جابجا کرده بود و زیرش سینی گذاشته بود
خودمون که باید میزاشتیم کولر کم کم اتاقا رو گرم کنه و یدفعه براش سنگین بوده این همه اتاق با هم خنک کنه
یا چشم زخم از مردمی که باورش براشون سخته من و هسملی صاحبخونه شدیم
یا قضا و قدر ؟؟؟
اما هر چی بود من و هسملی اسمش گذاشتیم رفع بلا
دل و زدیم به دریا توکل کردیم به خدا و گفتیم نمیتونیم بدون کولر بمیریم که حالا چک هم یه چند روز دورتر پاس شه مشکلی نیست کولر رو باید بخریم
اول میخواستیم دوتیکه بخریم اما تا بخواد نصاب بیاد و نصب کنه خودش طول میکشید
برای همین گفتیم پنجره ای میگیریم و اون و تعمییر میکنیم تو وقت مناسبی میفروشیمش
چون خونمون فقط یه جا کولر پنجره ای داره و مابقیش دوتیکه است
خداروشکر ماشین کولر داشت و تا نشستیم کولر روشن کردیم خنکمون شد
اما تشنگی واقعا امونمون بریده بود همه سوپری ها هم بسته بود تا رسیدیم یه سوپری آب داشت اما زیاد خنک نبود همین هم برامون غنیمت بود ، من هی نفرین و لعنت میکردم باعث و بانیش و هسملی تو اون اوضاع با اون احوال میگفت اشکال نداره عزیزم اینا همش خاطره میشه
با اینکه بیچاره روز قبلش شبکار بود هیچ نخوابیده بود و بازم شب باید میرفت سرکار
هر دو سر درد گرفته بودیم اما چاره چی بود ؟؟
رفتیم شهر همجوار همه مغازه هاش بسته بود
دوباره برگشتیم دولت خودمون و چند تا مغازه رفتیم، بالاخره کولر 18000 سوپرا خریدیم 1200000 هر کار کردیم تو ماشینمون جا نشد یه آقایی کولر و گذاشت پشت موتور و برامون آورد تا تو خونه حتی کولر قبلی رو با کمک آقایی آورد بیرون و این کولر و گذاشت خدا خیرش بده واقعا فرشته نجات ما بود هر جا هست سلامت باشه پول خیلی کمی هم گرفت
هسملی جوونم باز توی گرما کولر و آورده بود دو طبقه بالا و دیگه نایی نداشت اما بخاطر من با اون حالش دو ساعت مرخصی گرفت تا کولر و روشن کنه و بعد بره
ساعت 19 شده بود و یکساعت دیگه بیشتر وقت نداشت
که متوجه شدیم سیم کولر دوشاخه نداره و سیمش کوچیکه به پریز نمیرسه ....
ادامه دارد ...
- ۹۴/۰۷/۰۲
متاسفانه توی جامعه ما،اکثر دخترا از وبلاگ و وبلاگ نویسی فقط یاد گرفتن بیان خاطرات و واقعیتهای زندگی روزمرشون رو توی فضای مجازی بزارن.
اگه ما بیاییم بطور عمقی به این مسئله نگاه کنیم،کار جالبی نیست که ما بیاییم و تمام مسائل زندگی خود رو توی این فضا قرار بدیم، در واقع واقعیتهای زندگی باید مثل یه راز بین زن و مرد باشه.
البته فقط در یه صورت میشه این خاطرات را توی این فضا گذاشت، اونم اینکه هیچکدام از مخاطبان،صاحب وبلاگ رو نشناسن.