من و هسملی

چیزی شبیه معجزه با عشق ممکن می شود ( من و هسملی عاشق همیم)

من و هسملی

چیزی شبیه معجزه با عشق ممکن می شود ( من و هسملی عاشق همیم)

من و هسملی

وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُ‌وا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِ‌هِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ‌ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ ﴿٥١﴾ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ‌ لِّلْعَالَمِینَ ﴿٥٢﴾

در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

اینجا بانوی خوبی ها داستان های شیرین زندگیشو همراه با هسملی جووون مینویسه
امیدوارم بتونیم خوشبختی رو برای هم به ارمغان بیاریم




تاریخ عقد : پنج شنبه ۹۴/۰۳/۲۱

آخرین مطالب

سفر قندی ۲(۳)

پنجشنبه, ۲ مهر ۱۳۹۴، ۰۹:۳۳ ب.ظ

واقعا توی این ماجرا نمیدونستیم کی و مقصر بدونیم

کسی که ازش کولر خریدیم

صاحبخونه که چند روز پیش اومده بود کولرو جابجا کرده بود و زیرش سینی گذاشته بود

خودمون که باید میزاشتیم کولر کم کم اتاقا رو گرم کنه و یدفعه براش سنگین بوده این همه اتاق با هم خنک کنه

یا چشم زخم از مردمی که باورش براشون سخته من و هسملی صاحبخونه شدیم

یا قضا و قدر ؟؟؟

اما هر چی بود من و هسملی اسمش گذاشتیم رفع بلا

دل و زدیم به دریا توکل کردیم به خدا و گفتیم نمیتونیم بدون کولر بمیریم که حالا چک هم یه چند روز دورتر پاس شه مشکلی نیست کولر رو باید بخریم

اول میخواستیم دوتیکه بخریم اما تا بخواد نصاب بیاد و نصب کنه خودش طول میکشید

برای همین گفتیم پنجره ای میگیریم و اون و تعمییر میکنیم تو وقت مناسبی میفروشیمش

چون خونمون فقط یه جا کولر پنجره ای داره و مابقیش دوتیکه است

خداروشکر ماشین کولر داشت و تا نشستیم کولر روشن کردیم خنکمون شد

اما تشنگی واقعا امونمون بریده بود همه سوپری ها هم بسته بود تا رسیدیم یه سوپری آب داشت اما زیاد خنک نبود همین هم برامون غنیمت بود ، من هی نفرین و لعنت میکردم باعث و بانیش و هسملی تو اون اوضاع با اون احوال میگفت اشکال نداره عزیزم اینا همش خاطره میشه

با اینکه بیچاره روز قبلش شبکار بود هیچ نخوابیده بود و بازم شب باید میرفت سرکار

هر دو سر درد گرفته بودیم اما چاره چی بود ؟؟

رفتیم شهر همجوار  همه مغازه هاش بسته بود

دوباره برگشتیم دولت خودمون و چند تا مغازه رفتیم، بالاخره کولر 18000 سوپرا خریدیم 1200000 هر کار کردیم تو ماشینمون جا نشد یه آقایی کولر و گذاشت پشت موتور و برامون آورد تا تو خونه حتی کولر قبلی رو با کمک آقایی آورد بیرون و این کولر و گذاشت خدا خیرش بده واقعا فرشته نجات ما بود هر جا هست سلامت باشه پول خیلی کمی هم گرفت 

هسملی جوونم باز توی گرما کولر و آورده بود دو طبقه بالا و دیگه نایی نداشت اما بخاطر من با اون حالش دو ساعت مرخصی گرفت تا کولر و روشن کنه و بعد بره

ساعت 19 شده بود و یکساعت دیگه بیشتر وقت نداشت

که متوجه شدیم سیم کولر دوشاخه نداره و سیمش کوچیکه به پریز نمیرسه ....


ادامه دارد ...



  • بانوی خوبی ها

نظرات (۳)

سلام
متاسفانه توی جامعه ما،اکثر دخترا از وبلاگ و وبلاگ نویسی فقط یاد گرفتن بیان خاطرات و واقعیتهای زندگی روزمرشون رو توی فضای مجازی بزارن.
اگه ما بیاییم بطور عمقی به این مسئله نگاه کنیم،کار جالبی نیست که ما بیاییم و تمام مسائل زندگی خود رو توی این فضا قرار بدیم، در واقع واقعیتهای زندگی باید مثل یه راز بین زن و مرد باشه.
البته فقط در یه صورت میشه این خاطرات را توی این فضا گذاشت، اونم اینکه هیچکدام از مخاطبان،صاحب وبلاگ رو نشناسن.

پاسخ:
سلام
نظر شما کاملا صحیحه
اما اگر به خود صفحه اصلی بلاگفا نگاه کنید نوشته ابزاری قدرتمند برای ثبت خاطرات
البته من تمام مسائل و مشکلات و خصوصیای زندگیمو بیان نمیکنم و بیشتر مواقع فاکتور میگیرم
اما مطمعن باش اگر حتی پیش یه مشاور هم بری زندگی مردم رو برات مثال میزنه
پس ما میتونیم از این خاطره نویسیا گاهی درس بگیریم و عبرت و گاهی از تجربه دیگران استفاده کنیم
بهتره همیشه هم بدبین نباشیم
همینطور که از اسم فضا پیداست فضا کاملا مجازیه و حدودا 97% افراد رو نمیشناسی
این خاطراتی که من مینویسم زندگی با همسره و متاسفانه بیشتر مواقع دوستان خاطرات دوست پسر و دوست دختریشون رو مینویسن و اینجاست که مساله بد میشه
  • saad yekta parast
  • تو عکس خانمه غش کرده 
    پاسخ:
    نه بابا ژست عکاسیه
  • ܓ✿اناربانو ܓ✿
  • هنگامه راست میگه... 
    پاسخ:
    چی راست میگه ؟ کی راست میگه؟
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی