متاهل شدیم 2
سه شنبه, ۲ تیر ۱۳۹۴، ۰۵:۱۷ ب.ظ
ان مع العسر یسرا
دختره بش میگفتم بیا بوشهر تا
داداش دوستم ببینتت
اون میگفت نه برازجوون
خلاصه راضی نشد بیاد بوشهر منم مجبور شدم بگم چکارمه و کجاست
اونا هم بسیار از برازجوون بدشون میومد و دوست نداشتن زن واسه داداششون از برازجوون بگیرن
مخصوصا خود داداشه .
بعد از کلی متقاعد کردنشون که
مهم خود آدمه شهر مهم نیست ،
بخاطر احترام به من قبول کردن ،
اگه بوشهر بود خودم
هم باهاش میرفتم اما چون برازجوون بود من فقط تلفنی قرار رو تنظیم کردم
خوب توی یه
پنج شنبه همو دیدن
به پسره گفته بود متولد 62 هست اما به کسی نگه حتی من
یعنی از
لحاظ ماه از پسره هشت ماه بزرگتر بود (البته زیاد مهم نبود ولی)پسره دوست داشت زنش حداقل پنج سال ازش
کوچیکتر باشه
(دختره گفته بود در آینده دوست داره مانتویی باشه!!!!!!!! )
خانواده پسر با مهریه زیاد هم موافق نبودن گفت ما خانوادگی 14 سکه میزنیم اما
دختره گفته بود نه ما مهریه کم نمیزنیم
خلاصه یجوری شد که جور نشد یعنی پسر موافقت نکرد و برای اینکه من ناراحت نشم و نگن مثلا نپسندیدن موضوع مهریه رو بهانه کرد
فرداش من گفتم مگه مهریه چقدمیخواست؟؟؟
گفت : گفته 300 تا
منم میخواستم یه جوری جور بشه چون هم دختره دختری خوبی بود هم برادر دوستم گفتم نه حرف شما نه حرف اون 114 تا خوبه ؟؟؟
اما اون باز مخالفت کرد و بهانه های دیگه آورد ، یه چند تا سوال شخصی از خودم کرد
خب من بهش شک کردم اما به سوالاش جواب دادم
گفت خودت باشی چقد مهر میزنی گفتم : حداقل 114 تا
و چند تا سوال دیگه که دوست داری شوهرت چه خصوصیاتی داشته باشه و اینا
که آخرش گفت : یه چیزی بت بگم ناراحت نمیشی ؟؟؟
البته این سوالارو صب کرد شب بود که این سوال و پرسید
منم گفتم : نه بگو .
گفت اجازه میدی داداشم بیاد ببینتت
ادامه دارد ....
- ۹۴/۰۴/۰۲